تمام راه برگشت ب این فکر میکردم ک تنهایی چقدر غصه بزرگیست!


تعریف میکرد ک بچه ها را عروس و داماد کرده و هرکدامشان حالا ۴۰,۵۰ سال سنشان است,خودش مانده توی خانه ای ک حتی بزور هم نمیتوان اسم خانه رویش گذاشت.پیرزن ۷۲ساله ای ک لابلای بازیافت ها توی یک اتاقک تاریک و حیاطی کوچک زندگی میکند,تمام دلخوشی اش دوتا مرغ است.

وقتی پرسیدم مادرجان خب چرا نمیری پیش نوه ت زندگی کنی؟پاسخش یک گزاره دو کلمه ای بود:عادت کردم!

عادت عجیبیست,عادت ب زندگی بین بازیافتی ها و زباله ها عادت عجیبیست عادت ترسناکیست!میگفت اینارو جمع میکنم تا دورم شلوغ باشه!!



تمام راه برگشت ب این فکر میکردم  ک تنهایی چقدر میتواند غصه ی بزرگی باشد  ک بعد از اینهمه سال زندگی کردن و جلو امدن و هزار و یک اتفاق را پشت سر گذاشتن چه میشود ک سهم تو از یک دنیای ب این بزرگی اتاقکی ۱/5متر در ۲ متر میشود توی حاشیه پهن شهر  با دوتا مرغ ک از صبح تا شب عرض و طول یک حیاط نیم وجبی را طی میکنند. نکته غم انگیزش اینجاست ک ازهرکسی ک توی محله میپرسیدم برای چه حاج خانوم از خانه بیرون نمیزند پاسخشان مشترک بود:اخه حاج خانوم دوتا مرغ داره ک از ترس اینکه گربه ها نخورشون از خونه بیرون نمیاد!! 

۷۲ تا ۳۶۵ روز را پشت سر گذاشته باشی ۷۲ تا ۸۷۶۰ ساعت را طی کرده باشی  که  اخرش  نگهبان دو تا مرغ بشوی توی حاشیه ی شهر!طنز تلخ و ترسناکیست !

در من دراکولای غمگینی ست,میفهمی؟

تو هم توی خیابان ملاصدرا اوازهای غمگین میخانی؟

انتهای قصه ی تلخ آدمها!

ک ,ها ,عادت ,یک ,توی ,زندگی ,ب این ,دوتا مرغ ,ای ک ,حاج خانوم ,توی حاشیه

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خدمات پرداخت آنلاین و کارتخوان های اندرویدی روان کننده بتن در سیمان ارتودنسی صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام سالن زیبایی لارا | آرایش عروس | رنگ مو علم و فناوری جوشکاری فرهاد فروش انواع املاک در منطقه 2 و 5 تهران ضایعات آهن چیست؟ دکتر افضل طیبی